زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

یازده ماه گذشت

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ق.ظ

زهرای بابا سلام



یازده ماه پیش همین دقایق بود که تو را ازدست دادم. دقیقه هایی تلخ و شوک آور. بین هوا و زمین بودم. نور شدیدی اطرافم را گرفته بود و هیچ چیز نمی فهمیدم. بین همه بودم اما جدا و شناور. همه را می دیدم و با همه حرف می زدم حتی بغلم می کردند اما انگار در هوایی متراکم جدا شده بودم. این که چطور شد از دستت دادم هر روز کمرنگ و کمرنگ تر می شود جز لحظه ای که بغلت کردم و دیدم که که رفته ای. رفته ای برای همیشه.

چه می شد اگر نمی رفتی بابا جان! چقدر تحمل جدایی سخت است و سخت تر از آن باور این که دیگر نیستی.

می دانم که هستی ولی چه فایده که آغوشم بی تو خالیست. دیگر نمی توانم آن لپهایت را محکم ببوسم و سرخی جایش بماند.

مسافر ابدی بابا! کاش بابا بلیط این سفر را زودتر گرفته بود و رفته بود و بعدها تو برای جای خالیش وبلاگ می نوشتی .کاش!
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۸/۰۱/۱۸
  • ۱۶۲ نمایش
  • بابای زهرا

نظرات (۱)

مطمئن باش که پدرت هنوز پیشته و می بینتت و همراهته و دوستت داره.
روحشون شاد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی