مرگ بزرگترین رویای من است
شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ق.ظ
زهرای بابا سلاماین هم نوشته دیگری است از محمد که روزهای اول رفتنت نوشت. نمی دانم چی بودی که هر کس دیدت عاشقت شد و داغت دلش سوزوندمرگ بزرگترین رویای من است ؛ حتی اگر قعر دوزخ جای من است ؛ مرگ شبیه یک خواب عمیق ؛ مرگ به مثل نگین انگشتری عقیق ؛ آهای مردم : چرا ازمرگ میترسید ؛ مگر دنبال آرامش نمیگردید ؟ مگر این باده نوشی ها و مستی ها برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟ دوای درد ما جز مرگ آخر چیست؟ مگر دنبال آسایش نمیگردید ؟ چرا از مرگ میترسید ؟ولی انگار نه ... صدایی گفت در گوشم به آرامی همین حالا که ( وقتش نیست ) ؛صدای کیست ؟ صدایی آشنا از جنس آرامش ... دم گرم مسیحا بود انگار ! صدا مواج تر از موج دریا بود انگار ! خدا گویا همینجا بود انگار !دوباره ناله ای سر داد ؛ کمی محزونتر از قبل ؛ خدا گفتا :( منم نالیدم از این غم ؛ غروب دفن زهرایت ؛ منم باریدم از این غم ؛ منم حالم دگرگون است ؛ دلم مثل تو پُر خون است ؛ اگر دست قضا این بود ؛ ز زهرای تو آمین بود ؛ اگر ایمان به من داری ؛ لباس گرم عشقم را به تن داری ؛ دگر چون و چرا بس کن ؛ بگو قدّار ! خوددانی ؛ بگو تو باعث و بانی ؛ جهان و کشتی از آنت ؛ منو امثال من را چه ؛ خودت رانی ...گرفتم یوسف از یعقوب ؛ ز ابراهیم ؛ اسماعیل ؛ کجا گفتند کفری و کجا کردند قال و قیل ؟؟؟اگر شکرم نمودی با دل و جان ؛ اطاعت در خوشی سهل است و آسان ؛ به دریای بلا هروقت کردی : ؛ خداراشکر گردی غرق ایمان .)« محمدحافظ عباسزاده »
- ۹۷/۰۶/۲۴
- ۹۰ نمایش