زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی
سلام زهرا جان فکر کنم اینجا آخرای زمستون96 بود که داشتی سعی می کردی خودت شلوارتو بپوشی. اون شب شیطنتت گرفت آبمیوه "دادا" رو خوردی مجبور شدم آخر شب ببرمش بیرون براش بخرم اون پاهای لاغرت اندازه ران یک مرغ دیگه تکون نمی خوره.دیگه نیستی روی اون پاها وایستی و بدو بدو کنی تو خونه. دیگه خونه بی حضورت سوت و کور شده. چقدر راه می رفتی توی خونه. دایم در تکاپو بودی ولی حالا!
  • بابای زهرا
زهرا جان سلامچهارشنبه "دادا" حسابی دلتنگت شده بود. بهانه گیر شده بود و با همه دعوا می کرد. وقتی حرف می زد دوست داشت از تو حرف بزنه حتی با همسایه ها. شب که شده بود "ماما" به بهانه بازی ازش پرسیده بود:بزرگترین آرزوت چیه؟"دادا" بی معطللی گفته بود: می خوام که زهرا جون برگرده! فدای دلش بشم.تو بگو چطور این آرزو میشه که برآورده بشه!
  • بابای زهرا
  • بابای زهرا

لعنت

۲۴
مهر
[ ]
  • بابای زهرا
زهرای بابا سلام   اینجا احتمالا فردای روز تولدت 12 شهریوره. مامان برات تولد می خونه و دست می زنی ولی بیشتر به فکر لثه هاتی که می خاره و بادکنک گاز می گیری. اولین و آخرین جشن تولدت کسی نبود که جشنی بگیریم و خودت هم زیاد خواب آلود بودی.حسرت جشن تولد دوسالگیت رو خدا برای همیشه روی دلمون گذاشت.نشد که بمونی و هر سال با یادآوری بودنت خوشحالی کنیم.دیگه هر چی هست غم رفتنته.همین و بس.
  • بابای زهرا
زهرای بابا سلامبا آمدن امروز پنج ماه گذشته که ناباورانه از پیش ما رفتی. اتفاقی که به هر اتفاقی فکر کرده بودم الا این. هنوز هم حال ما خوب نیست خوب هم نخواهد شد. انتظار نابجایی مردم از ما دارند که فراموشت کنیم. چه توقع بیخودی. ما از کسی حتی از راننده بی خیال انتظاری نداریم نمی دانیم چرا مردم با ما کار دارند.اگر نخواهیم کسی تسلی دل ما شود به کجا باید برویم. به زبان چیزی می گویند و هزاربار دل ما را آزرده می کنند.یکی از همین به اصطلاح سالخورده های فهمیده به بی بی گفته بود: خب بچه بوده دیگه این قدر خودتونو ناراحت نکنید. غصه نخورید...بی بی هم در جوابش گفته بود :اگه برای نوه های خودت هم این اتفاق افتاده بود همینو می گفتی؟!که کف به حلق آورده بود و صورتش سرخ شده بود که خدا نکنه و...چطور برای بچه های دیگران خدا نکنه برای چون تو گلی حالا خدا کرد!بابا جان اصلا منظورم نیست خدای ناکرده دیگر بچه های معصوم این طوری بشوند بلکه فقط از مردم می خواهم دهانشان را ببندندوهمین و بس.به سلامتی دقایقی پیش چشمم به راننده عزیز! افتاد و باز تمام وجودم گر گرفت! حیف که در این دنیا راه برگشتی نیست.اگر نه برای برگشتت حاضر بودم همه مرزهای اخلاقی... را زیر پا بگذارم تا فقط تو باشی. تا این که هر لحظه ماما بغض نکند و اشک چشمهایش را نپوشاند.تا این که دادا از تنهایی در بیاید و همه اش نپرسد چرا ما سه نفریم پس کی زهرا از بیمارستان بر می گرده. حیف. ] حتما این روز را یادت میاد. یک صبح زمستونی سال 96 که بیرون برف میومد و تنها من و تو بیدار بودیم.چه دختری بودی. هر صبح با کوچکترین صدایی بیدار می شدی و همراهم بودی تا من و دادا می رفتیم و تو باز چرت صبحگاهیت را می زدی. نه من نه ماما ندیدیم لج کنی. همینجا تا بهت میگم بای بای کن با اون صدای قشنگت اون بابای همیشگی رو گفتی و رفتی.  ماما هنوز آخرین بابای  که گفتی و با عجله با دایی رفتی رو یادشه . چی می شد هرگز کار به بابای ابدی نمی کشید!
  • بابای زهرا

گریه الکی

۱۵
مهر
زهراجان سلاماین هم یکی از لحظات کوتاه ولی خوش ما با تو که با همه کوچکی ما رو بازی می دادی. ]=======================با عاشقای بی مزارت گریه کردم
  • بابای زهرا

آخرین عکس

۱۲
مهر
زهرای بابا سلاماین آخرین عکسی هست که ازت داریم. یک شنبه شب 1397/2/16 "دادا" با گوشی مامان ازت عکس گرفته بود. احتمالا لنزش کثیف بوده تا حدودی عکست تار شده بابایی.بابا جان خوب به "دادا" این طور ملیح لبخند زده بودی و وصاف وایستاده بودی! من می خواستم ازت عکس بگیرم این قدر وول می خوردی و من تند تند عکس می گرفتم تا یکیش واضح در بیاد. با همه اینها تو این عکس بدجوری دل می بری. نگاه تو نگاهت میفته نمیشه چشم ازت برداشت. اون لبخندی که به "دادا" زدی فکر کنم هرگز به کسی نزدی. نمیشه بابا دل کند از نگاه کردن. آدمو می کنی از این دنیا. یادم میره کجام وقتی محو نگاهت میشم. حیف که نموندی! حیف!
  • بابای زهرا

ماکارونی

۱۱
مهر

زهرای بابا سلام

از دیروز تصمیم گرفتم فیلمهاتو تو اینترنت بگذارم که هر جا و هر وقت خواستم  بهش دسترسی داشته باشم و هم اگر باز یک دزد محترمی! به خانه زد و هارد حاوی همه فیلمها و عکس ها رو برد و هیچ وقت هم پیدا نشد دست کم بخشی از خاطرات تو برام بمونه و هیچ وقت پاک نشه. چه کنم؟ دلخوشم به صدا و تصویری از تو .همین!اون روزهای اول رفتنت برات نوشته بودم : انصاف نبود سهم من از تو قاب عکسی باشد و خاطره ای! مامان فکر نمی کرد خودم نوشتمش. نمی دونست "پاسبانها هم گاهی شاعر می شوند".بابایی تو از وقتی که رفتی انگار نه انگار ما هستیم.دیگران می گویند به خوابت دیده اند با شکل و شمایل فعلی یا بزرگتر که شیرین زبانی هم می کنی. گفته ای به ما سر می زنی ولی چه فایده . نه می بینیمت و نه دستهای ما آغوشت را احساس می کند. گاهی عکس درشتت را که به دیوار زده ام می بینم با آن نگاه شیطان و زنده ات دستهایم وسط هوا باز می شود تا بغلت کنم. چه فایده که هوا را تنهایی بغل می کنم. برای همین این وبلاگ و فیلمها را می گذارم تا مبادا نم خیالت در چشمهایم بخشکد.

دلتنگت"بابادی"

پی نوشت: می دانم که می دانی همه اینها را ولی برای خاطر خودم می گویم.اینجا "ماما"ماکارونی پخته و آبکش شده داری می خوریش. اونم به سبک همیشگیت. این روز زیاد با روز رفتنت ظاهرا فاصله نداره چون مال بعد عیده و  چادر نمازی که عید "بی بی" بهت داد پوشیدی.

  • بابای زهرا
زهرا جان سلامبابایی اینم فیلمی که داشتی به عروسکت  "جیجی" می دادی و بعدش می خواستی پوشکشو عوض کنی. خودت شیر می خوردی و داشتیم با "ماما" برنامه می ریختیم که چطور از شیر بگیریمت که آسیب نبینی که خدا امان نداد و برای همیشه از شیرت گرفت. برای همیشه!
  • بابای زهرا