هقت سال و شش ماه گذشت
شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۴۹ ب.ظ
زهرای بابا سلام
2-3 روز قبل از هجدهم ماه، حالم نوسانی شده بود با کوچک ترین اسمی از تو، بی بی و عمو چشمانم پر اشک می شد. بد جور دلم هوای همه تان را کرده بود. حوصله نداشتم حتی این قدر که برایت بنویسم. هی به سایت سر می زدم ولی باز خارج می شدم. دلم می خواست یکی از فیلمهایت را در اینترنت بارگذاری کنم و اینجا برای تجدید خاطره بگذارم ولی حوصله همان را هم نداشتم.