آخرین عکس
- ۰ نظر
- ۱۲ مهر ۹۷ ، ۰۹:۰۳
- ۹۸ نمایش
زهرای بابا سلام
از دیروز تصمیم گرفتم فیلمهاتو تو اینترنت بگذارم که هر جا و هر وقت خواستم بهش دسترسی داشته باشم و هم اگر باز یک دزد محترمی! به خانه زد و هارد حاوی همه فیلمها و عکس ها رو برد و هیچ وقت هم پیدا نشد دست کم بخشی از خاطرات تو برام بمونه و هیچ وقت پاک نشه. چه کنم؟ دلخوشم به صدا و تصویری از تو .همین!اون روزهای اول رفتنت برات نوشته بودم : انصاف نبود سهم من از تو قاب عکسی باشد و خاطره ای! مامان فکر نمی کرد خودم نوشتمش. نمی دونست "پاسبانها هم گاهی شاعر می شوند".بابایی تو از وقتی که رفتی انگار نه انگار ما هستیم.دیگران می گویند به خوابت دیده اند با شکل و شمایل فعلی یا بزرگتر که شیرین زبانی هم می کنی. گفته ای به ما سر می زنی ولی چه فایده . نه می بینیمت و نه دستهای ما آغوشت را احساس می کند. گاهی عکس درشتت را که به دیوار زده ام می بینم با آن نگاه شیطان و زنده ات دستهایم وسط هوا باز می شود تا بغلت کنم. چه فایده که هوا را تنهایی بغل می کنم. برای همین این وبلاگ و فیلمها را می گذارم تا مبادا نم خیالت در چشمهایم بخشکد.
دلتنگت"بابادی"
پی نوشت: می دانم که می دانی همه اینها را ولی برای خاطر خودم می گویم.اینجا "ماما"ماکارونی پخته و آبکش شده داری می خوریش. اونم به سبک همیشگیت. این روز زیاد با روز رفتنت ظاهرا فاصله نداره چون مال بعد عیده و چادر نمازی که عید "بی بی" بهت داد پوشیدی.