شش سال و هفت ماه گذشت
۱۸
آذر
زهرای بابا سلام
از عمه شنیدم یکی از دوستان عمو با رفتنش خیلی دلگیر شده بود طوری که فشار روی سینه اش احساس می کرد و خانمش از حال روحیش نگران شده بود. یکشب خواب عمو را می بیند که با ماشین جلو تعمیرگاهش می آید و بوق می زند. دوست عمو بیرون می آید و می پرسد مگر شما نمرده ای؟
عمو هم در جوابش می گوید: اینجا هیچ خبری نیست هر چه هست(یا همه خبرها) آن دنیاست!
دوست عمو از خواب بیدار می شود و می بیند حالش خوب شده و کاملا آرام است.
- ۰ نظر
- ۱۸ آذر ۰۳ ، ۱۰:۴۰
- ۴۷ نمایش