تو کجایی
پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۵ ب.ظ
زهرای بابا سلامدو سه روزه "داداشی" دلتنگت شده حسابی. همش میگه زهرا قراره از بیمارستان برگرده. آخه اون روز که ماشین بهت زد خودت میدونی "داداشی" اونجا بود وهمه چیز دید. دیده بود چه جوری صورتت خونی شده بود. گفتیم بردند خونا رو پاک کنند خوب که شدی برگردی.حالا همش یادتو می کنه و می خواد که برگردی. نمی دونم چی شده این طوری شده. چی تو ذهنش هست ولی هر چی هست باعث شده مثل ما دیگه هیچ بچه ای واقعا تو دلش نره. هر دوتایی دوست داشتید برید تو حیاط با بچه ها بازی کنید ولی از وقتی تو رفتی دوست نداره بره اگرم بره زود خسته میشه و بر می گرده.می دونی تو این روزهای آلودگی هوا بیرونت نمی بردیم و تو مظلومانه همه این زمستون رو تو خونه از آیفون بیرون دیدی! خدا فرصت نداد یک دل سیر ببریم بیرون تا بگردی و بازی کنی. لعنت به تهران لعنت به این زندگی به این کار و همه چیزهایی که باعث شد همین عمر کوتاه دنیاییت بهت سخت بگذره.خیلی سعی کردم برای زندگی بهتر از تهران برم ولی بودند کسانی که نگذاشتند. به معصومیتت قسم از هیچ کدومشون نمی گذرم و فردای قیامت بهشون سخت می گیرم سخت ترین شکل ممکن. هرگز نمی بخشمشونبابا جان از خدا بخواه"داداش" دلش آروم بشه چون خیلی می خوادت. خیلی دلش هواتو داره.بابایی وقتی رفتی محمد پسر عمه مامانی برات شعر گفت هنوزم میگه و برام می فرسته.این اولینشه که همون روز اولی که فهمید برات گفته، سر خاکت هم خوندش.یادته عید امسال رفتیم خونشون و اونجا کلی دلبری کردی. تو کجایی شده ام باز هوایی ...چه شود یار پری چهرهٔ من باز بیایی ... به صدایی به نوایی ... دل از این عاشق مجنون بربایی ... هوست کشت دلم را ... به می و میکده آغشت دلم را ... ولی آن کودک یک ساله کند پشت ؛ دلم را ... غم هجرت شده چون کوه دماوند؛ زند مشت دلم را ... چه کنم با که بگویم که غمم جان به لبم کرد ... من از آن روز خداحافظی ات سخت تبم کرد ... روز بودم بخدا ؛ رفت و شبم کرد ... چه اندوه بزرگی ... در این گلّهٔ بیتاب دلم ؛ درد فراق تو بیفتاد چو گرگی خدارا به تو سوگند ... به تعظیم دماوند ... به چشمان سیاه تو که انداخت مرا بند ... که زین لحظه دگر داغ تو با زندگی ام خورده چه پیوند ...مرا غیر صبوری نبود راه عبوریگرچه دیدار تو بوده است برای نفسم سخت ضروری ... لیک من آخر این راه رسیدم ... ز خودم از همه هستی و ز افلاک و ز املاک بریدم ... حیف ای طفل قشنگم که تو افسوس ندانی چه کشیدم ... چهره ای از غم احزان ... و یا صورت بی جان ... تمامش بکن این در به دری را ؛ که مرا کرد پریشانخدا دید شکستم ... خدا دید که در میکده از عشق تو مستم ... بگذارید که بی پرده بگویم ؛ بخدا باده پرستم ...ولی با این همه توصیف ترا برد ... مرا با غم هجران تو آزرد ... غرورم همه در زیر دو پاهای خدا مرد ...تو عظیمی تو رحیمی تو کریمی و علیمی ... بگذرد گر ز سرِ فرط بلا ؛ کفر تو گویم ... تو که آگاهی و این خوب بدانی که به هرجای که باشم فقط از حب تو جویم ... به علی غنچهٔ تقدیر تو بویم ...آنچه در قسمت من بود ؛همین بود ... گرچه دردانهٔ من پاک ترین فرد زمین بود( محمدحافظ عباس زاده چاری )