چرا من از بهار متنفرم ؟
دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۵۳ ق.ظ
زهرای بابا سلاماین سوگ نوشته محمد است در سوگ تو عزیزترینم که روز 19 اردیبهشت در مسجد خواند و باز روز هفتم داغت دوباره نوحه سرای ما شدبهار ! چقدر این نام درخاطر من غریب و ناآشنا است ؛ به خوبے یاد دارم که معلم ادبیاتم فروردین را دروازهٔ ورودے شهر بهارنارنجِ بهار میخواند و می گفت : بهار ؛ فصل شڪوفایے هاست ؛ بهار ؛ در دانهٔ بارور گندم پیداست ؛ از بوے سوسن و ریحان و مریم و لاله ها هویداست ؛ بچه ها ! ببینید بهاران چقدر زیباست !!!اما من مثال از تلخڪامے هستم که عمرے دراز عسل عسل می گوید و بے آنکه شیرینے آن را چشیده باشد ...بهار من در قرنطینهٔ خزان آذرماه محبوس است ... اما چرا من از بهار بیزارم ؟شاید احساس می ڪنم این زمین شاداب و پرنشاط به اشک شبانگاه من ریشخند میزند !بهار ! بے درد ترین فصل هاست . من ذره ذره آب میشوم و او روز به روز شڪوفاتر . من لحظه به لحظه از درد فراق ضجه زنانم و او ثانیه به ثانیه صداے قهقه اش بلندتر .مرا به حال خود بگذارید ... می خواهم امسال را نیز با یاد و خیال همدرد دیرین خویش ؛ فرزند پاییز ؛ نوروزے از جنس (نوسوز) آغاز ڪنم ...اردیبهشت بر همه ڪس شاد و خرم است آرے اردیبهشت ماست ؛ که اردے جهنم استمن غارغار ڪلاغ شوم بے ادعاے پاییزم را به آواز خوش متڪبرانهٔ هِزاران هَزار فصل بَهار ترجیح می دهم ... پاییز ازبے رغبتے هاست که رنگ خزان به خود گرفته ؛ فصل زیبای من پاییز ؛ با رنگ زردش به همگان فهماند :ڪه عشق آسان نمود اول ؛ ولے افتاد مشڪل ها ...( محمدحافظ عباس زاده چارے )
- ۹۷/۰۵/۱۵
- ۱۱۲ نمایش