زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

اولین عید بی تو

يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ


زهرای بابا سلام



امسال اولین سفر عیدمان بی توست. دیگر مثل سالهای گذشته اشتیاقی برای رفتن نداریم. سفرمان خیلی خشک و بی روح است. اگر شوق "دادا" برای دیدن و بازی نبود شاید هرگز سفر نمی رفتیم. یاد این که دیگر تو نیستی آزارمان می دهد. حتی دوست ندارم آن جاده هایی بروم که با هم رفتیم.   دیگر نیستی که توی صندلیت  گریه کنی و داد بزنی : "با"  "با" ... و من نگران از امنیتت سرت داد بزنم که نه نمی شود کمربند صندلیت را باز کنم.  
گاهی خودم را سرزنش می کنم که کاش همین قدر هم سرت داد نمی زدم و می گذاشتم بغل مامان بنشینی. هر چند از بس بی قراری می کردی محبور می شدم  صندلیت را باز کنم و به مامان بگویم  بیاید عقب  بنشیند و بغلت کند.  آخر بابا جان امنیت و سلامتت برایم مهم بود. شاید اگر می دانستم این گونه قرار است پر بکشی  مثل بیشتر مردم رهایت می کردم که صندلی عقب قل بخوری و وایستی و از شیشه پشت جاده را نگاه کنی.

امسال هوا شدیدا بهاری و بی قرار برای بارش است. ما هم بی قراریم و چه زود چشمانمان با هر لحظه یاد تو  بارانی می شود. چه می شد که پیشمان می بودی! حیف و صد حیف

عاشقت
"بابادی"
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۱۲/۲۶
  • ۲۱۳ نمایش
  • بابای زهرا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی