زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

زهرای بابا سلام

این ویدیو را که دیدم آتش گرفتم. بی تاب شدم. دلم می خواهد در لحظه بیاورمش پیش خودم. اصلا دختر خودم باشد. با تمام وجود دوستش داشته باشم. همین الان اگر پیشم باشد با افتخار به فرزندخواندگی می گیرمش. انگار تو را در چهره او می دیدم. حیف نه قدرتی دارم و نه ثروتی اگر نه دختر خودم می شد. نمی گذاشتم دیگر سرما و گرمایی تنش را بیازارد. آن بزرگواری که در چهره اش دیدم هنگامی که از سرما ناگهان به خودش لرزید و حس کوچکی که به من در برابرش داد آزارم داد. در عین کوچکی رفتارش بزرگ منشانه بود.

نمی دانم الان در این کشتارگاه زنده هست یا نه. اگر هست که خدا نجاش بدهد اگر نه از انسانهای پیرامون و هم زبانش امید خیری نیست. کاری از دستم جز دعا برنمی آید.

خدایا نگهدارش باش

"دخترکشی"

سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند

عضوهای بی‌شماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند

کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند

شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند

از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین
مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند

نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان
صحنه‌های قتل‌ انسان گریه‌آور نیستند

کاش بی‌بی‌سی سوال از باربی‌سازان کند:
این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟

ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ
گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند

بی‌مروت! کودک‌اند اینها نه مردان حماس
خانه‌اند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستند

کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها
ساقه‌های ترد ریحان‌اند لشکر نیستند

خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌ها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟

بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟

پشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله‌ پر شد، گوش‌ها کر نیستند؟

تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!

بهمن 1402 افشین علا

 

 


  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

بابا جان گاهی خیلی بی قرار می شوم. خسته و دلشکسته. دلم در آن لحظه می خواهد کنار حضرت فاطمه باشم و انگار بغل بی بی هستم دست به سرم بکشد و آرامم کند و همه دلخستگیهایم را برطرف کند.

می دانم هر کس شایسته این دیدار نیست ولی آرزو داشتن که عیب نیست.مگر من پسرش نیستم؟ مادر هر چه قدر پسرش بد باشد باز هم هوایش را دارد.باز هم دوستش دارد. دلم آرامش مادرانه می خواهد که از بزرگترین مادرمان به من برسد...

 

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

 

 دادا بی تو خیلی تنهاست

  • بابای زهرا

ریحانه

۱۶
دی

زهرای بابا سلام

 

فکر کنم ریحانه که شهید شد همه به استقبالش رفتید. شهید است و مرتبه اش بالا. 18 ماهش بود و دو ماه کمتر از وقتی که تو رفتی

وقتی تو رفتی روی عکست نوشته بودند حالا در بغل خدا آرام بخواب. حالا ریحانه به جای بغل مادرش در آغوش خداست. خداوند به پدر و همه کسانی که دوستش دارند صبر بدهد در این جدایی تلخ!

 

 

بهشت زهرا که تو را تحویلم دادند همانجا بغلت کردیم و بعدش داخل تابوت گذاشتیم. منگنه مامورش تمام شده بود. رفت که بیاید.مات و مبهوت فقط درون جعبه چوبی تماشایت می کردم.حتی ذره ای اراده نداشتم پارچه را از روی صورت کنار بزنم و ببوسمت. مرد آمد و بی تفاوت منگنها را روی درش زد و تابوت را بست. انگار جعبه باری را منگنه می زد. برای این همه بی تفاوتی تقصیری نداشت.کار هر روزه اش بود.

 

دنبال تصویر واقعی ریحانه بودم.در گوگل تصاویر را جستجو زدم. خطای 500 می داد. خدا کند اشتباه فهمیده باشم ولی انگار گوگل دسترسی به تصاویرش را فیلترکرده است.

لعنه الله علی القوم الظالمین

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

چند شب پیش خانه خاله بودیم و شب همانجا خوابیدیم. خواب دیدم که خواب می بینم و دیدم که بعد از اتفاقاتی پشت دیوار باغ باباآقا هستم. همن باغی که پدر بزرگ خودم آبادش کرده بود و الان تک درختی هم شاید نداشته باشد. معروف بود آنجا جن دارد و در همان خواب هم تعجب می کردم که چرا هر بار می آمدم اینجا جنی ها اذیتم می کردند و الان خبری نیست! توی باغ را که نگاه کردم گیاهانی روییده بودند با برگهایی شبیه ذرت ولی ذرت نبودند. یک دست و منظم. سبزی خیلی خاصی داشتند خیلی خاص تا به حال سبز این شکلی ندیده بودم. در کنار آنها در چند ردیف درختانی منظم کاشته شده بودند. محو تماشا بودم که شاید کسی گفت اینجا می توانی زهرا را ببینی. گفتم یعنی صدایش بزنم می آید ببینمش؟ دیگر چیزی یادم نیست. در خواب از خواب بیدار شدم و داشتم برای بقیه در خانه خاله تعریف می کردم که آن یکی خاله گفت: تعبیرش این است گه اگر ...بار ..... بفرستی زهرا را می بینی.  باز از آن خواب بیدار شدم و بلافاصله همه اتفاقات را مرور کردم. انگار این بار قرار نبود چیزی فراموش بشود. خواستم بخوابم که صدای اذان بلند شد.

این کار را انجام دادم ولی اتفاقی نیفتاد. فقط دیشب پیش از اذان هنگام گفتن این ذکر سردی خاصی اطرافم احساس کردم. خیلی هم خسته شدم که مجبور شدم بخوابم.

نمی دانم واقعا این خواب در خواب پیامی داشت یا فقط خواب آشفته ای بود.

  • بابای زهرا

روز وصال

۱۴
آذر

زهرای بابا سلام

این روزها هر فیلم و سریالی که کمی محتوی احساسی دارد را می بینم اشکم بی اختیار جاری می شود و باز هم بی اختیار یاد تو می کنم. فکر کنم اولین بار گریه و زاری دوستداران هی میانگ در ام‍براتور بادها را که دیدم سینه ام به تکان افتاد و اشکم جاری شد.

الان هم اتفاقی صحنه های اشک شادی یوسف و بنیامین را دیدم.

تا کی باز دیدارمان تازه شود!

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

یک ماه دیگر هم گذشت. امروز چشمم به عکست افتاد. هوس دیدنت کردم. خیلی دلم می خواهد بغلت کنم. آخرین بغل که ...گفتم حیف که هرگز نو را نخواهم دید. رفتن تو قلبم را سنگ کرده است. دیگر مرگ کسی من را نمی شکند. برای هر کس، عزیز و غیر عزیز خبر مرگش شاید ناراحتم کند و حتی گریه کنم ولی نخواهم شکست. این اتفاق را هم اتفاقی مثل همه اتفاقهای روزمره خواهم دانست. همان طور که کسی برای تولد فرزند یا ازدواج و شادمانی اش از من انتظار شرکت و خوشحالی ندارد نباید هم برای مرگ عزیزانش زیادی انتظار داشته باشد. حالا حال " ننه بی بی "  را درک می کنم که تا کسی به خاطر خبر مرگ کسی زیاده روی می کرد می گفت: قبرستان برای این هست! بعد مرگ 8 فرزند معنای مرگ و از دست دادن را درک کرده بود و با هر خبر مرگی اسپند روی آتش نمی شد. آرام بود و مطمئن. مفهموم مرگ و سهمش از زندگی را درک کرده بود. بی تفاوت نبود ولی بیهوده بی قراری نمی کرد. همان طور که در شادمانی ها مثل مردم امروزی جست و خیز نمی کرد. همه جا آرام بود و شادی و غم را با هم بخشی از زندگی می دانست. برای هیچ کدامش مسیر زندگی را دچار نوسان و بی تابی نمی کرد. شاید دیگران نمی پسندیدند ولی مهم نیست. به خاطر رضایت خاطر نامعقول دیگران نباید شاد بود و نه عزادار. قبل از ما میلیونها آمده اند و رفته اند. شادی کرده اند و سوگواری. چرا باید بی تاب بود. ما هم یکی از این میلیونها و دیگران هم. نه اسیر خواست دیگران می شوم و نه از دیگران درخواستی دارم.

 

  • بابای زهرا

کاش بچه‌ها نمی‌مردند،

کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می‌رفتند

و

آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز می گشتند

و وقتی پدر و مادرشان می‌پرسیدند کجا رفته بودید

می‌گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم

"غسان کنفانی"

 

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

یکی دو روز پیش عمو زنگ زد اجازه می خواست عکسهایت را برای کسی بفرستد. می گفت: مدتی است خانمش دختری را خواب می بیند با چشمهای درشت و کمی کشیده که می گوید من سمیرا... هستم و بچه شما هستم. سه سال هست اینجا منتظر شمام. بیایید من را ببرید. شوهرش هم چون پیش عمو کار می کرده با عمو تماس گرفته که شما این طور دختری در خانواده تان دارید و عمو گفته بود زهراسادات داریم که چند سال هست رفته. فکر کنم بچه دار نمی شوند. حالا اصل خواب دقیقا چه هست نمی دانم. شوهر به سرش زده که برود از پرورشگاه بچه به فرزندی بگیرد.  گفتم شاید در اسم سمیرا رمزی باشد دیدم در فارسی و سانسکریت معنی الهه عشق و نسیم خنکی که در گرمای تابستان وزیده شود معنی می دهد. از این معنی چیزی دستگیرم نشد. شاید کلا خوابش آشفته باشد هر چند ظاهرا خوابش تکرار شده است.

به عمو گفتم فرستادن عکست مشکلی ندارد چون الان حریم خصوصیت برای هیچ بنی بشری قابل دسترس نیست. دیگر حضور زمینی نخواهی داشت که کسی عکسهایت را در اینترنت بگذارد یا جستجو کند که در حال یا آینده به تو ضرری برساند. جایی رفته ای که دست همه  شروران از تو کوتاه شده است!

عزیز بابا جای خالیت این روزها بیشتر احساس می شود. حالا که مدرسها باز شده است هر کس مشغول خودش است. زندگی روی دوری از تکرار افتاده است و همه چیز یکنواخت شده است. "دادا" تا بجنبد شب شده و باید بخوابد. وقتی هم بیدار است فرصتی برای جنب و جوش و شیطنت ندارد.  یاد روزهای می افتم که بودی و با همه کوچکی با هم سرگرم بودید و شادی و شیطنت شما با هم از سر و روی خانه می بارید. حتی وقتی به هم گیر می دادید و سر و صدا می شد شیرین بود. الان جز صدای تلویزیون صدای دیگری نیست.

"ماما" هم برایت بیشتر دلتنگی می کند. من هم مثل همیشه کاری نمی توانم بکنم. خودم هم در درون دلبسته خاطرات و رویاها هستم و یادت را مرور می کنم. نمی دانم چرا این طوری شد و بعدش آن طوری!

امیدهایی پیش آمد و بر باد رفت

اگر امتحان است که دیگر کسالت بار شده!

 

 

قربانت بابادی

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

 

  • بابای زهرا