جای خالی تو
۳۰
مهر
زهرای بابا سلامامشب از آن شبهایی است که بی خوابی به سرم زده است. همه خوابند حتی دعوایشان کردم که زودتر بخوابند ولی خودم بدخوابم. خانه را دیدم بی تو .ساکت و خالی. فکر کردم همه چیز سرجایش هست همه چیز اما زهرا نیست. بابا جان حتی رد دستهایت را روی شیشه در بالکن نگه داشته ایم ولی خودت!حیف. چقدر به دنیا بد گفتم.نمی دانم شاید خاصیت دنیا همین است. بابایی! هر چیز که فکر می کنم سرجایش هست .همه چیز سالم مانده و هست ولی تو نوگل من امید من عشق واقعی من نیستی.زهرا جان عاشقت بودم پزت را هر روز می دادم و برای همه زهرا زهرا می کردم اما الان جای خالیت را حتی درون قلبم احساس می کنم انگار چیزی کم دارد.بابا جان حیفم می آید که این دنیا ما را به بی خبری می برد و یاد و حضورت را کم رنگ و کم رنگ تر می کند.اگر می نویسم می خواهم که با دنیا بجنگم.نمی خواهم بر من چیره شود و یادت را از من بدزدد. مرگ تو را دزدید و برد اما یادت را نمی گذارم مگر خودم به تو ملحق شومیک کلام بابایی همه چیز سرجایش هست ولی جای تو خالیست.اینجا نشستی ناهارت را می خوری با غذای مورد علاقه ات "ماست". چقدر "ما" دوست داشتی. ماست فکر کنم محبوب ترین خوراکی برایت بود. اینجا فقط دو چشم سیاه گرد داری و صورتی که ماستی شده.هی که این دو چشم سیاه در آن روز گجسته چه بد بسته شد تا همیشه یاد داغش به دلم بماند. زهرا جان جایت بین ما خالیست و هیچ چیز جایگزینت نخواهد شد حتی اگر خدا دوباره دختری مثل تو به ما بدهد. مثل اسمت درخشان بودی. نوری بودی در زندگی ما که با رفتنت هم خاموش و کم نور نخواهی شد.عاشق دلسوخته ات"بابادی"
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۷ ، ۲۰:۵۱
- ۸۲ نمایش