یاد خواهر
۳۱
تیر
زهرای بابا سلام روزهای اولی که رفته بودی بعد که به خونه خودمون برگشتیم " داداشی" واقعا جای خالیتو حس می کرد و هنوزم می کنه. تنهایش واقعا قابل حسه. دیگه نیستی که تو سر و کله هم بزنید و با هم بازی و شادی بکنید و خونه پر بشه از سر و صدا و شادابی شما دو تا. حالا که نیستی "دادا" هم حال نداره. دیگه مثل قدیما از بازی کردن لذت نمی بره. به قول خانم دکترش: متاسفانه داره زودتر از سنش بزرگ میشه.ای بابا!داغت ما رو داغون کرده نمی دونم با این طفل معصوم چکار کرده. "داداشی" زرنگه و تو دار. نمیشه واقعا فهمید چی تو سرشه اون قدر که من باباشو هم می پیچونه.زهرا جان ! یکی از همین شبهای تنهاییش رفت سراغ دفترشو بی هیچ حرفی شروع کرد به نقاشی. یکی از همون دفترهایی که با هم سرش دعوا می کردید و تو هم بعضی وقتها می خواستی ورقش بزنی ولی پاره اش می کردی. بابایی تو رو کشیده بود. مثل اون وقتهایی که موهاتو "مامانی" خرگوشی می بست و چهره شیطونت شیطون تر می شد.می بینی بابا چقدر قشنگ کشیده. زهرا جان داغت و دیدن لحظه پرپر شدنت برای این بچه 4 ساله خیلی سنگین بود سنگینتر از اونی که من و هر کس دیگه ای به ذهنش برسه. بابا جان اون روز که به خوابش رفته بودی خیلی خوشحال شده بود. از خواب پریده بود که تند برای "مامانی" توضیح بده. بازم بیا به خوابش. خوشحالش کن. بهت نیاز داره. هیچ وقت تنها نگذارش حتی وقتی که ان شا الله بزرگ شد و یک دختر ناز مثل تو تو بغلش باشه. اون وقتی که بشی عمه بچه های " دادا".کاش مثل همین نقاشی شاد و زنده پیش ما بودی. همین طور می خندیدی و شیطنت می کردی. دلم برای شیطنتت برا بغل کردن و بوسیدنت تنگ شده. عکسهاتو که می بینم دوست دارم تو هوا بغلت کنم. چقدر زنده ای توی عکس ها. اون چشمهای درشت و سیاهت می خواد منو بکشونه توی عکس. کاش می شد و برای همیشه میومدم پیشت و خدا به خاطر معصومیتت از همه گناهان و بدیهای من می گذشت و می گذاشت با هم باشیم تا ابد.عاشق یگانه دخترم"بابادی"
- ۰ نظر
- ۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۳
- ۹۷ نمایش