زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

پنح سال و یازده ماه گذشت

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۴۵ ق.ظ

زهرای بابا سلام

باز هم یک ماه دیگر گذشت. سال نو هم آمد و این روزها پیشت نیامدم. دور بودم و نمی شد تا دیروز که آمدیم. دلم هوای بی بی را کرده بود و "دادا" حسابی دلش هوای عموزاده ها را کرده بود. رفتیم تا به او خوش بگذرد.

پارسال به خاطر برادر کوچکت "سید حسین" مسافرت نرفتیم و عید و ماه رمضان را تنها سپری کردیم اما خدا نخواست و برادر کوچکت را نیامده پس گرفت. قلب کوچکش از تپش ایستاده بود و داغی و رنجی بر دل "ماما" گذاشت.  دادا بزرگوارانه شرایط را درک و تحمل می کرد اما وقتی از داشتن برادر ناامید شد دلش شکست. من هم حسابی دلخور شدم. اصلا انتظار نداشتم این طور بشود. از بزرگانی خواسته بودم بیاید و بماند اما نمی دانم چه شد که نیامده رفت.کسی نمی دانست  فرزندی در راه است اما دختر عمو خوابش را دیده بود و حتی اسمش را هم حسین شنیده بود و به عمه خبر داده بود.
سحر ماه رمضان بود که دختر عمه "ماما" پیام داده بود که خواب دیدم فرزندی از نور داری و... خبری هست؟
همین ها خیلی دلگرممان کرده بود که ایرادی ندارد عید و ماه رمضان تنها هستیم اما ارزشش را دارد که با ایستادن قلبش دلسرد و ناامید شدیم.
امسال به همین خاطر گفتم: بی خیال همه چیز می شویم. باز هم پیش از عید خبرهایی شد.برای "ماما" همه پزشکان را قدغن کردم. هر چه نسخه های رنگارنگ می دادند کنار گذاشتیم. پارسال هم زیاد فرمایشهای بی خود کردند. حرفهایی که معلوم بود خودشان هم باور ندارند. بعد دو فرزند سالم 6-7 سال نازایی عجیب بود. همه آزمایشها هم سالم بودیم. انگار فقط دنبال کاسبی بودندچشم بسته آی .وی.اف  تجویز می کردند که تخمک ضعیف است اسپرم ضعیف است  بدن ضعیف است و...فقط یکی که واقعا بانوی مومنه و باخدایی بود قبول داشت که واقعا نمی داند چرا با وجود همه آزمایشهای  حاکی از سلامتی فیزیکی ما  فرزندی نمی ماند. جواب نمی دهند که مشکل نبود و عدم تشکیل رویان نیست. مشکل نماندن جنین بعد چند ماه است. خودم اعتقاد دارم شوک رفتن تو کمر "ماما" را شکست. احساس بندی که از کمرش بیرون کشیده شد وقتی تو رفتی این بلا را سرش آورد.من که پدر هستم و سختی ها ماما را برای تو نچشیده بودم هر از گاهی سینه ام سنگینی می کند و تا اشکی نیاید دلم آرام نمی شود و صد البته بعدش ضعف و خستگی شدید به من حمله می کند.
خیلی  خبر بودن سید حسین خوشحالم کرد.خیلی.آنقدر که مغرور شدم.از شدت خوشحالی سر به آسمان می ساییدم که دریافتهایی که در سفر عراق داشتم درست بود و دست خالی برنگشتم.اما یک باره ظرف امیدم شکست.
این بار که شنیدم  دختری در راه است از همه کس ماجرا را مخفی کردیم. اما آزمایشها و مراجعه به پزشکان را انجام دادیم. ژنتیک سلامتش را تایید کرد. پزشکان مدرن و سنتی و اسلامی گفتند دختری سالم شیطون گرم و پرانرژی در راه است. گذاشتم ممنوعیت و خطر سفر که برطرف شد راه افتادیم و مواظب بودم آسیبی به ماما نرسد.اما چند روز بعد نوروز باز همه چیز از بین رفت. خیلی دلخورم چون این بار امید به شفاعت مادربزرگمان در این ماه رمضان داشتم. امید داشتم دختری برایم بماند. مردد بودم  اسمش را زینب سادات بگذارم یا یکی از اسما مادربزرگ اصلی همه ما .باز هم قلب دختری دیگر از کار افتاد و طفل نازنینم نیامده رفت. بدن ظریفش را دیدم.کودکی به اندازه کف دست از نوک انگشت تا مچ.انسانی کامل اما مینیاتوری.  دیدم که با چه رنجی از "ماما" جدا شد. چقدر رنج می کشند این مادرها. اشکهای "ماما" را دیدم وقتی نتیجه سونوگرافی را شنید. این بار تصمیم گرفتم که دیگر تلاشی برای بچه دار شدن نکنیم. لابد خدا نمی خواهد ما بچه دیگری داشته باشیم. از طرفی بدن ماما مگر چقدر تحمل دارد. ماشین که نیست انسان است.اگر این اتفاقات نمی افتاد با حساب تو باید 10 کودک زنده می داشتیم.اما نشد که نشد
دلگیرم از همه بزرگانی که به وساطتتشان امید داشتیم.

چطور می شود ما که فرزندانشان هستیم را این گونه رها کنند و کسی و کسانی را که از بیخ منکرشان هستند به یاد داشته باشند و حمایت کنند.حتی به فکر گرسنگی یک وعده غذای آنها باشند اما حال دل فرزندانشان برایشان مهم نباشد؟!
احساس می کنم دینمان را ادا کرده ایم و وظیفه ای هم برای فرزندآوری نداریم.بس است. وقتی دو انسان سالم را یک دفعه این طوری می کند چرا باید اصرار به داشتن فرزند داشته باشیم. اگر می خواست می شد که همه شدنها خواست خودش هست و بس. شاید قسمت ما از دنیا همین بود و بس.
چرا باید به زور از خدا چیزی بخواهیم که شاید مصلحت نیست؟ خودش می داند و خودش.اگر خواست تا زمانی که  پیرتر و بی حوصله تر از الان نشده ام

  • بابای زهرا

جدایی

دختر بابا

زهرا سادات

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی