زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

زهرای بابا سلام

یک ماه دیگر هم گذشت. امروز چشمم به عکست افتاد. هوس دیدنت کردم. خیلی دلم می خواهد بغلت کنم. آخرین بغل که ...گفتم حیف که هرگز نو را نخواهم دید. رفتن تو قلبم را سنگ کرده است. دیگر مرگ کسی من را نمی شکند. برای هر کس، عزیز و غیر عزیز خبر مرگش شاید ناراحتم کند و حتی گریه کنم ولی نخواهم شکست. این اتفاق را هم اتفاقی مثل همه اتفاقهای روزمره خواهم دانست. همان طور که کسی برای تولد فرزند یا ازدواج و شادمانی اش از من انتظار شرکت و خوشحالی ندارد نباید هم برای مرگ عزیزانش زیادی انتظار داشته باشد. حالا حال " ننه بی بی "  را درک می کنم که تا کسی به خاطر خبر مرگ کسی زیاده روی می کرد می گفت: قبرستان برای این هست! بعد مرگ 8 فرزند معنای مرگ و از دست دادن را درک کرده بود و با هر خبر مرگی اسپند روی آتش نمی شد. آرام بود و مطمئن. مفهموم مرگ و سهمش از زندگی را درک کرده بود. بی تفاوت نبود ولی بیهوده بی قراری نمی کرد. همان طور که در شادمانی ها مثل مردم امروزی جست و خیز نمی کرد. همه جا آرام بود و شادی و غم را با هم بخشی از زندگی می دانست. برای هیچ کدامش مسیر زندگی را دچار نوسان و بی تابی نمی کرد. شاید دیگران نمی پسندیدند ولی مهم نیست. به خاطر رضایت خاطر نامعقول دیگران نباید شاد بود و نه عزادار. قبل از ما میلیونها آمده اند و رفته اند. شادی کرده اند و سوگواری. چرا باید بی تاب بود. ما هم یکی از این میلیونها و دیگران هم. نه اسیر خواست دیگران می شوم و نه از دیگران درخواستی دارم.

 

  • بابای زهرا