زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفتن بی بازگشت» ثبت شده است

  • بابای زهرا

سه سال گذشت

۱۸
ارديبهشت

دریافت
حجم: 8.31 مگابایت
توضیحات: شمع عید97 src="https://www.namasha.com/embed/41x5CjfL" sandbox="allow-scripts allow-same-origin" layout="responsive" frameborder="0">
شمع عید 97

 

زهرای بابا سلام

 

سی و شش ماه برابر 3 سال است که از بین ما رفته ای. آن زمان کودکی بودی 20 ماه و یک هفته ای یعنی اگر الان در دنیای ما بودی دخترکی داشتم نزدیک 5 سال که باید برای مهدکودک آماده اش می کردم. افسوس که نیستی.

دلمان خیلی برایت تنگ شده است.گذر سه سال از این حادثه تلخ و ناگوار باعث نشده است ذره ای تو را فراموش کنیم.هنوز خاطراتت را مرور می کنیم و هر کار می شود می گوییم اگر زهرا بود این کار را می کرد و بعدش می گوییم نه الان بزرگ شده بود و شاید طور دیگری رفتار می کرد.

چقدر دلم برای بغل کردنت تنگ شده است. هر ازگاه هوایت را می کنم آغوشم جز هوای خالی چیزی برای بغل گرفتن ندارد. این دنیا که نمی شود ولی کاش بشود آن دنیا اگر بغل کردن و در آغوش گرفتنی است خدا یک بار هم که شده لذتش را در این دنیا به من بچشاند. سختی نبودنت را به امید دیدار دوباره تحمل می کنم.زمانی که از حصار این تن سنگین و دردناک و دردآور خلاص بشوم. امید دارم تو را ببینم که به استقبالم آمده ای. باز هم "بابادی" صدایم بزنی و من خوشحال و خاطر جمع از حضور تو همه سختی های پس از مرگم را به آسانی پشت سر بگذارم. به خودم وعده می دهم آن جاهای قشنگی که عمو خوابش را دیده بود با تو باشم و خدا به خاطر تو از همه بدیهای من گذشت کند. همه عقده های این دنیا را از نبودنت آنجا تلافی کنم. هر چه می خواهم ببوسمت و بغلت کنم.موهایت را شانه کنم و تنگ فشارت بدهم. دنبالت بدوم و با تو بازی کنم...اما نه شاید اصلا آن دنیا این گونه نباشد که می خواهم.نمی دانم!

بابا جان بعد رفتنت کتابهایی خواندم  و جستجوهایی کردم که هنگام رفتنت چطور بودی و چه شد و بر تو چه گذشت. مدتها زجر می کشیدم که ضربه سخت ماشین و زمین را چشیده ای این شده است و آن ... همه اش صحنه رفتنت آزارم می داد اما یک کتاب و بعدش برنامه "زندگی پس از زندگی" تقریبا مطمئنم کرد که خدا مهربانتر از آن است که زجری به کودکی فرشته سان چون تو بدهد و به یقین روحت قبل از درک هر ضربه ای به سوی خدا پرکشیده است. اما تنها نگرانیم باز فریادهای من و ضجه های "ماما" است که نکند وقتی به سوی خدا پر می کشیدی و غرق در لذت عشق لایتناهی بودی زهرا زهرا گفتن ما چون صدایی آزاردهنده نقض عیش این پروازت بوده است. من را ببخش اگر این گونه بوده است چون نمی دانستم و الان فهمیده ام که باید در سکوت راضی به رضای خدا می شدم و می گذاشتم سرشار از لذت عروجت بشوی.

عاشق زهراسادات دختر بابا

"بابادی"

  • بابای زهرا

علی کوچولو

۰۵
مرداد

زهرای بابا سلام

 

روزهای اولی که بعد رفتنت برگشتیم خانه علی کوچولوی همسایه می آمد خانه ما و دنبالت می گشت. همه اش به "ماما" می گفت: زهرا کو؟ دلم برای زهرا خیلی می سوزه  (تنگ شده). وقتی بهش گفتند زهرا رفته آسمان رفته بود بالکن  خانه و توی آسمان دنبالت گشته بود. به "ماما" گفته بود پس کی از آسمون برمی گرده؟

طفلک نمی دانست هیچ برگشتی در کار نیست. آخر آسمانی که می شوی یعنی سبک شده ای یعنی دیگر از جنس خاک نیستی که برگردی. به همین راحتی. می روی برای همیشه!

  • بابای زهرا