زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرطان» ثبت شده است

زهرای بابا سلام

 

 

 

 

این هفته تقریبا خبر خوبی نبود جز این که روز حرکت ما به سمت کربلا مشخص شد. البته بعد 3 هفته هنوز خبری از گذرنامه من نشده است. گویا تنها راهش حضور در اداره گذرنامه و ...

دو روز پیش یکی از همکاران خیلی آشفته بود گویا می خواست با من حرف بزند. بالاخره دل به دریا زد و موبایلش را در آورد. گفت: دختر یکی از پسر عمه هایش یک دفعه در خانه بی قراری و بی تابی می کند. به پدرش زنگ می زند و پدر تا بیاید و بچه را ببرند بیمارستان بین راه بچه از دنیا می رود. دکترها هم ظاهرا نتوانستند دلیلش را تشخیص بدهند و در گواهی فوتش نوشتند مرگ ناگهانی! زیر دو سال داشت دخترشان تقریبا همسن تو بود موقع رفتنت. عکسش را نشانم داد. دخترکی شیرین بود. گفت: عروسک بود. همه فامیل دوستش داشتند. حالا پدرداغدار است. همه اش عکسش را پروفایل می کند و... عجیب نیست. بابا ها همه عاشق دخترشان هستند خصوصا وقتی عروسک و ملوسک باباست و اوج معصومیت و شیرین زبانیش است. گفتم: پدربزرگم وقتی داییم حدودا 7 ساله بود مرد تا آخر عمرش برایش گریه می کرد.حتی وقتی پیرمردی شده بود. نگفتم خودم هنوز عکس و فیلمهایت را می بینم و هر بار می بینم دلم برایت پرپر می زند و اشکم می ریزد. نگفتم مرگ بچه مثل دمل چرکی است هر چند وقت سرباز می کند و چرکش بیرون می زند و باز مدتی خوب می شود و فکر می کنی همه چیز خوب است. ولی می خواهم بهش بگم خدا رو شکر کنه دخترش سریع رفت. عذاب نکشید و ندید که ذره ذره وجود دختر عروسکش آب میشه و کاری از دستش برنمیاد. چرا؟ برات میگم

یک روز می خواستیم سمت شمال حرکت کنیم. ناشناسی زنگ زد. یکی از محل "ماما" بود. خانمی بود که شماره ما را از مادر بزرگ گرفته بود. برای نوه اش تومور مغزی تشخیص داده بودند و ظاهرا به چشمش هم زده بود. از مامان می خواست برای نوه اش دعا کند. می گفت دلت شکسته دخترت را از دست دادی. دعا کن نوه ام شفا پیدا کنه. دخترت حاجت میده و... پشت گوشی هر دو گریه کردند. دیشب یا پریشب ماما باخبر شد طفلک بعد تحمل رنج نزدیک به دوسال درمان سرطان از دنیا رفته. چقدر حال بدی دارند پدر مادر و هر کسی که دوستش داشت.

برای همین شکر می کنم که زود رفتی به آنی و زجر نکشیدی. برای همین به هر کس فرزندش سریع از دستش رفته پیشنهاد می کنم خدا رو شکر کنه که درد و رنج عزیزش ندیده.

بابا جان به سرم زد بپرسم اونجا هم طبقات دارید و تازه رسیده و قدیمی و ... از این همینها که عمو می گفت 23 سالت شده و ... یعنی این که از هم جدا هستید یا مثلا همین دو طفلی که از دنیا رفتند را دیدی یا همونجایی اومدند که تو بودی یا هستی؟... چه حرفیه تو که رفتی رفتی که رفتی و پشت سرتم نگاه نکردی. هیچ وقت با من و ماما تماسی نگرفتی فقط پیغام پسغام دادی که من خوبم برام غصه نخورند...

دنیا جای عجیبیه. این هفته یا آخر هفته قبل بود یکی از خانمهایی که مدرسه قران می رفت سر بارداری از دنیا رفت. سر زایمان به خاطر فشار خون بارداری به کما رفت و بعد برنگشت. بعد دو دختر پسردار شده بود(جنسشون جور شده بود!). طفلک یک بار هم از مادر شیر نخورد و یتیم شد. هرگز تا دم مرگش نخواهد فهمید مادر یعنی چه و تا آخر عمر حسرت مادر خواهد خورد.

خدا به یکی بچه میده بعد ازش پس می گیره یک عمر حسرت و داغ رو دلش میذاره. به یکی بچه میده خودش از دنیا می بره یک عمر حسرت پدر یا مادر روی دلش می گذاره...

بابایی برای این دنیا و اون دنیای ما دعا کن

 

عاشقت

بابادی

  • بابای زهرا

روز بد

۱۲
آبان

سلام بابا جان

دیروز روز بدی بود. دو خبر بد شنیدم. یکی زن عمو مادرش را از دست داده بود و غمش باعث شد اشکم سرازیر شود هر چند بعد رفتن تو مرگ همه برایم عادی شده است اما دیدن غم دیگران هرگز عادی نمی شود.

دیگر مامان زهرا سرطان خون گرفته است و دکتر گفته تا دو ماه و نیم دیگر بیشتر زنده نیست. تا شنیدم اشک در چشمم حلقه زد. یک لحظه تصور یتیمی زهرا و برادر کوچکترش را کردم. واقعا دلم شکست. وقتی تو رفتی زهرا چند ماهی بیشتر نداشت و مامانش زهرا را مثل یک بغچه کوچک بغل کرده بود. بابای زهرا می گفت وقتی زهرای شما رفت خانمم خیلی برای زهرا گریه می کرد.

بابایی به حرمت آبرویی که پیش خدا داری از خدا بخواه که تخواهد دو طفل معصوم یتیم بشوند. جوانی مادرشان به کنار. خیلی حیف است و ظلم که  دختر بچه 3 ساله و برادر کوچکترش بی مادر بشوند.

نمی دانم چرا من این طور شده ام و امشب بیخواب شده ام و بی دلیل اشکم سرازیر می شود. شاید غم خفته تو در دلم است که این طور سرباز کرده است.

هر چه هست باشد ولی دعا کن خدا مادر این دو طفل را برایشان نگهدارد.

دلتنگت

بابادی

  • بابای زهرا

گل سر

۲۳
تیر

زهرای باباسلام

امروز جایی بودم و سخن از تو شدو چند بار طرفم هی گفت خدا بیامرزدش خدا رحمتش کنه و چقدر جوابش را در گلو فرو بردم. چرا مردم نمی فهمند بچه ها به طلب آمرزش نیازمندان آمرزش نیازی ندارند.  بچه ها فرشته هایی هستند که دردریای رحمت الهی غوطه ورند و به قول عمو امیر خود رحمتند.

 

امشب "ماما"  دلم را سوزاند.بدجور. قبلش اجرای کمانچه کلهر را می دیدم و یک دفعه اشکم سرازیر شد. می شنیدم که "ماما" هم گریه می کند. فهمیدم باز هم در کانال " سفرکرده" فیلم یک بچه را نگاه می کند. بعدش که فیلمش را نشانم داد دلم ریش ریش شد برای بچه و پدرومادرش. چند روزقبل گفت: دختر بچه ای نوروبلاستوما گرفته دارند برای درمانش کمک جمع می کنند. امروز دخترک پرواز کرده بود. تحمل دوره دوم شیمی درمانی را نکرده بود. پدر دلریشش برای خاطردلش کلیپی ساخته بود و معذرت خواهی کرده بود که نتوانست برای دخترش کاری بکند. طفل معصوم پستانک به دهن داشت. با چه معصومیتی به موهای ریخته اش اشاره می کرد و معصومانه و ناز به پدرش می گفت دلش می خواهد به موهایش گل سر بزند و پدر میگفت که یک ماه دیگرموهایت بلندمی شودو گل سرمیزنی وگوشهایت هم برای گوشواره سوراخ می کنم و حالا یک ماه نشده فرشته اش در بهشت می چرخد با موهایی بلندو گل سری از جواهرهای بهشتی...

منی که دلم پاره پاره توشده از آن وقت برای آن دخترو پدرش زخم خورده و به قول زمینی ها امشب حالم خراب است. بدجور! چه میشد خدا شمافرشته ها رانمی برد. قشنگتر از بچه ها مگر چیزی روی زمین پیدا می شود؟!

داشتم  خدا را صدا میزدم و می پرسیدم چرا با ما این کار را کردی و از درونم پاسخ شنیدم برای همین خداخداکردنت!

  • بابای زهرا