زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

همیشه عاشق شیطنتهایت بودم

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

 

باز هم یک هجدهم ماه آمد و رفت و نوزده ماه است بی تو و با تو هستم

 

 

  • بابای زهرا

بی قراری

۱۷
آذر

زهرای بابا سلام

 

یک شب همان شبهای اول رفتنت ناراحت بودم که آیا می تونستم جلو اتفاق رو بگیرم و کوتاهی کردم یا کار خدا بود و فقط قرار بود شاهد ماجرا باشم

این آیه اومد

یونس 107

وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّـهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿١٠٧﴾

و اگر خدا بر تو ضرری خواهد هیچ کس جز او دفع آن ضرر نتواند، و اگر خیر و رحمتی خواهد باز احدی منع فضل او نتواند، که فضل و رحمت خود را به هر کس از بندگان بخواهد البته می‌رساند و اوست خدای بسیار آمرزنده و مهربان.

 

ظاهرقضیه این بود که خدا به روشنی میگه کار خودش بوده و کاری هم از دستم بر نمیومده ولی چه کنم که با هر بار دلتنگی دوباره اما و اگرها به ذهنم ریزش می کنند و باز خودم را سرزنش می کنم که تو آنجا چکاره بودی؟

نمی دانم! مرگ است و هزاران ناگفته نهفته!کسی چه می داند چه خبر است. اندکی مطالعه کردم در مورد تجربیات نزدیک به مرگ. فکر می کنم شاید آن لحظه که بغلت کرده بودم و داد میزدم و صدایت می کردم  بالای سرم بودی و می گفتی: بابا من اینجام.سالمم. شاید می خواستی بهم آرامش بدی و یا شاید هم به سوی آن نوری که می گویند عشق بی پایان است پر کشیده ای و رفته ای. نمی دانم.

 

بابا جان دوشب پیش باز بی خوابی به سرم زد و به تو فکر کردم. آخرش به این نتیجه رسیدم که تو از اولش هم مال من نبودی. در کنارم بودم. آمدی زندگی خودت را کردی و وقت رفتنت هم که شد رفتی. مهم نیست چقدر من و دیگران دلبسته تو بودیم.مهم این است که تو در این دنیا در طول ما بودی و ما به اشتباه فکر می کردیم مال ما هستی.مایی که حتی خودمان هم مال خودمان نیستیم. خدا مقرر کرده بود که دیگر نباشی چون از نظر او کارت را در اینجا به انجام رسانده بودی یا شاید با رفتنت کارهایی قرار بود اتفاق بیافتد. نمی دانم بابا جان این دنیا عالم حیرانی است.

 

با همه این حرفها و دلخوشیها که الان جایت خوب است خوبتر از همه ما. در عشق بی نهایت الهی وجودت غوطه ور است و اگر ناراحتی داشته باشی ناشی از بی قراری ها و ناراحتی های ماست باز  هم دلمان برایت تنگ می شود  برای آن شیرین کاریهایت برای آن لحظات خوش با تو بودن و تو را داشتن. جنس ناراحتی من دیگر چرایی از دست دادن تو نیست دلتنگی و بی قراری لحظات با تو بودن است. می دانم شاد هستی.شاد باش و بی قراریهای ما را ببخش.

 

دلتنگت 

"بابادی"

  • بابای زهرا

زهرا جان سلام

خوب زبان درازی می کنی چرا که تو رفته ای و من مانده ام پای در خاک

 

 

  • بابای زهرا

چشم

۰۶
آذر

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

 

یکی از همون روزهای خیلی سخت اوایل رفتنت از لحظه بیدار شدن حالم بد بود تا یک شب. گفتم خدایا حالا که نمی تونم با زهرا حرف بزنم بگذار با قرانت باهام حرف بزنه. قرآن باز کردم اول و بالای صفحه آیه 87 سوره اسرا آمد

 

مگر رحمت و لطف پروردگار (از تو مدد کند) که فضل (و رحمت) او بر تو بزرگ و بسیار است. إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ ۚ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا ﴿٨٧﴾

 

 

به صفحه قبلش برگشتم آیه قبلی این بود

 

و اگر ما بخواهیم آنچه را که به وحی بر تو آوردیم (از قرآن و علم و آیین) همه را باز می‌بریم و آن‌گاه تو بر (قهر) ما هیچ کارساز و مددکاری در این باره نخواهی یافت. وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلًا ﴿٨٦﴾

 

نفهمیدم این اتفاق از زبان خودت رحمت بوده برام یا خود تو رحمتی برام بودی که هنوز هم هستی چون آیه قبلی به پیامبر هشدار میده که اگه بخوام وحی و پیامبریتو نابود کنم کسی نیست که کمکت کنه و این که نشده به خاطر رحمت خداست. برای همین نفهمیدم کدوم طرف این قضیه رحمت خداست.

 

 

یک بار بعد از مدتی داشتم به رفتن از تهران و محیط کار فعلی فکر می کردم.به عبارتی به مهاجرت به شهر و دیاری متفاوت فکر می کردم تا شاید تغییر شرایط آراممان کند.با قرآن گوشی استخاره ای زدم باز هم همین آیه آمد

 

 إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ ۚ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا 

 

و باز هم نفهمیدم منظور این آیه را!

 

برای سومین بار ،یکی از همکاران پیشنهاد کرد بروم حرم حضرت معصومه شاید آرام بشوم.خودش می گفت: "دامادم که شهید مدافع حرم شد تا مدتها حالم بد بود. رفتم حرم حضرت معصومه بیرون که آمدم انگار همه غصه هایم از بین رفته باشد سبک سبک برگشتم".

 

با وجود گرمای شدید تیر یا مردادماه قم با قطار ماما و دادا را آوردم قم. راستش را بخواهی چند روز قبل چهلمت  رفتیم مشهد شاید "ماما" کمی آرام شود. حرم که رفتم یک پارچه آتش شدم.گر گرفتم و توی دلم خیلی تندیها با امام رضا کردم.اصلا آرام نشدم. بیرون آمدم و پشیمان شدم از آمدنم. اما حرم حضرت معصومه واقعا آرامم کرد. آن روز واقعا حرم خلوت بود و محیطش دلنشین بود.برخلاف مشهد مجبور نبودیم کلی پیاده روی و به نوعی مسافرت درون حرمی بکنیم تا به ضریح برسیم.  علاوه بر زیارت به بیشتر مدفونین برجسته حرم سر زدم و شرح حالشان را خواندم از جمله "العبد"!

بعد ناهار با این که آتش از آسمان می بارید تاکسی گرفتیم رفتیم جمکران. آنجا هوایش صورت را برشته می کرد. وضو گرفتیم و ماما و دادا رفتند بخش زنانه و من هم رفتم همان مسجد اصلی و قدیمی. مردم مشغول ذکر و عبادات خودشان بودند. چند رکعت نمازی خواندم و بعد مدتی خسته و کسل شدم خواستم بیایم بیرون که گفتم حالا که تا اینجا آمده ام چند آیه ای هم بخوانم.قرانی برداشتم و نشستم. خواستم قرآن را باز کنم البته بدون این که قصد سوره خواصی کنم لایش را باز کردم که انگار از دستم در رفته باشد یا کسی زیر دستم زده باشد قران از دستم در رفت و بسته شد. دوباره  قران را باز کردم و باز "الا رحمه... آمد!

 

بابا جان سه بار این آیه در سه وضعیت و روز مختلف و با سه قران متفاوت در ساده ترین و البته بی پیرایه ترین حالات روحیم برایم آمده است ولی نه خودم منظورش را فهمیدم و نه کسی. شاید آنها که برایشان گفتم فهمیدند ولی چیزی می دانستند که نگفتند.شاید هم ادای فهمیدن را درآوردند.یکیشان فقط سرش را پایین انداخت و گفت ان شا الله رحمت را خواهید دید یا دریافت خواهید کرد. چندتایی هم حرفهایی زدند ولی به نظرم هیچ کدام نتوانستند مفهوم این آیه و تکرارش را برایم بگویند.

 

باباجان وقتی از خدا می خواهم  با زبان قرانش با من حرف بزنی چرا این قدر رمزآلود؟ یا نکند مشکل از من است که پشت هر چیزی دنبال رمزی می گردم و تو خیلی ساده گفته ای که خودت رحمت خدا بودی و رفتنت هم رحمتی از سوی خدا بود. 

 

نمی دانم.کاش کسی بود که بی پرده اصل ماجرا را می توانست بگوید.

 

دلتنگت

"بابادی" 

 

  • بابای زهرا

زهرای بابا سلام

 

فکر کنم 3 روزه بودی و برای تست زردی یا غربالگری بعد از تولد لازم بود ازت خونگیری بشود. بیمارستان نزدیک ما به چه دلیل نمی توانست این کار را بکند.یادم نیست ولی گرمای شهریور مجبور شدیم  از همانجا تاکسی تلفنی بگیریم و برویم بیمارستان دیگری که در محدوده طرح ترافیک بود چون می دانستم کارشان خوب است. تاکسی عزیز در آن گرما و می دید ما نوزاد داریم به بهانه خرابی کولرش شیشه را پایین کشیده بود و من هی نگران برمی گشتم نگاهت می کردم که ببینم علامتی از گرمازدگی نشان ندهی. به مقصد رسیدیم و آنجا یک خانم پرستار واقعا مهربان و حرفه ای در آرامش آن چنان ازت خون و نمونه گرفت که حتی از خواب هم بیدار نشدی. بعد از ساعتی انتظار و گرفتن نتیجه خواستیم به خانه برگردیم. یک تاکسی زرد کرایه کردیم دربست تا خانه. گفتم کولر روشن کن گرم است.نزدیک 10 کیلومتر را نمی توانستم شاهد تفتیدنت در ماشین باشم. گفت پول کولر جداست! 3-4 سال پیش 15-16 تومان کرایه گرفت که الانش اسنپ بگیری شاید ارزانتر هم بشود و 6-7 تومان هم بابت کولر! اگر هر صد کیلومتر یک لیتر مصرف بنزین کولر بیشتر بشود یعنی باید در این فاصله به اندازه یک دهم قیمت یک لیتر یعنی 100 تک تومانی بیشتر می گرفت!البته اگر قانونا این حق را می داشت. به خاطر تو سکوت کردم و شرطش را قبول کردم.

آقای راننده دل پری از اوضاع داشت. این که دو دختر و پسرش صبح زود پا می شده اند و هر روز می رفته اند یکی از دانشگاه های آزاد اطراف تهران و درس خوانده اند و حالا بیکارند. این که چقدر اوضاع بد شده است و کاری نیست و بعد این همه زحمت بچه هایش بیکارند...

برایش از رحم مردم به همدیگر گفتم و این که نتیجه اعمال ما بروزش به شکلهای مختلف است.اما انگار یا نفهمید یا نمی خواست بفهمد وقتی به یک نوزاد 3 روزه رحم نمی کند و در گرمای شدید از پدرش باج خواهی می کند نتیجه اش بی رحمی و بی تفاوتی مردم در جاهای دیگر به خودش و فرزندانش می شود.

 

بعد رسیدنمان او را تا همین امروز به فراموشی سپردم اما اتفاقات این روزها باعث شد به یادم بیاید.نمی دانم چرا مردم همیشه خودشان را فقط محق می دانند و یادشان می روند در این دنیا همه چیز متقابل است. واقعا قانون عمل و عکس العملی است حتی اگر پاسخ عمل را همان لحظه دریافت نکنیم. شاید اگر این راننده واقعا منصف می بود جای دیگری  فرد با وجدانی با فرزندانش با انصاف رفتار می کرد البته اگر آن طور که خودش مدعی بود شایسته باشند.

 

شاید هم خودم جایی بی انصافی کرده بودم که کسی این طور بی انصافی می کرد یا حرف و حدیثی گفته بودم و باعث ناراحتی بی دلیل کسی شده بودم.شاید هم نه. رفتار آن پرستار در آن روز شاید پاسخ مثبتی بود که از یک جایی که نمی دانستم دریافت کردم. راستی تا یادم نرفته است دلم می خواهد از صمیم قلب از پرستارهای بخش NICU که در دوران نوزادی تو و دادا با رفتار حرفه ای و محبت آمیز نگرانی های ما را از سلامت شما رفع می کردند تشکر کنم. آن دو بیمارستانی که ما مراجعه می کردیم واقعا پرستارهای بخش نوزادانشان بی نظیر بودند در مقام مقایسه با دیگر همکارانشان مثلا در همان بیمارستان در بخش کودکان که مانده ام آن زن آیا مسلمانی به کنار آیا اصلا انسان بود که "دادا"ی مریض را دربغل من با نامه بستری دید ولی حاضر نشد او را پذیرش کند و با وقاحت تمام گفت:وظیفه من نیست از بچه ات مراقبت کنم.همراه مرد هم در بخش کودکان ممنوع است! بگذریم که اعصابم به هم می ریزد.

 

هر چه هست این دنیای حقیر با همه خوب و بدش می گذرد ولی فقط رفتار(کردار) ما می ماند برای روزی که باید پاسخگویش باشیم. بی چاره مردمانی که هم این دنیا و هم خودشان را زیادی جدی می گیرند.

 

قربانت

"بابادی"

  • بابای زهرا