زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سه ماه گذشت

۱۸
مرداد
زهرای بابا سلام امروز هم یک روز هجدهم ماه از ماه هایی است که بی تو گذراندم و باید بگذرانم. سه ماه گذشت. بی تو با چشمانی که روزی نبود اشک ریزان نباشد. "بابادی" اصلا حالش خوب نیست. تصویر لحظه پرپر شدنت همیشه جلو چشمش است. جان من!رفتنت بدجوری ما را سوزانده است. نه گریه سودی دارد نه بر سر و صورت زدن و داد زدن و بی قراری.  درد بی درمانی به جان ما افتاده است بابا جان. آخر دخترکم! عزیزکم! سخت است پدر و مادر ببینند هنوز زنده اند ولی طفل معصوم پاک تر از فرشته آنها زیر خاک آرمیده است. کاش بودی و هر شب به اصرار تو می خوابیدم و هر صبح همپای من بیدار می شدی و جیغ جیغ کودکانه شادمانه ات، زندگی به خانه ما می بخشید. ای کاش!!!دلتنگتبابادی
  • بابای زهرا
زهرای بابا سلاماین سوگ نوشته محمد است در سوگ تو عزیزترینم که روز 19 اردیبهشت در مسجد خواند و باز روز هفتم داغت دوباره نوحه سرای ما شدبهار ! چقدر این نام درخاطر من غریب و ناآشنا است ؛ به خوبے یاد دارم که معلم ادبیاتم فروردین را دروازهٔ ورودے شهر بهارنارنجِ بهار میخواند و می گفت : بهار ؛ فصل شڪوفایے هاست ؛ بهار ؛ در دانهٔ بارور گندم پیداست ؛ از بوے سوسن و ریحان و مریم و لاله ها هویداست ؛ بچه ها ! ببینید بهاران چقدر زیباست !!!اما من مثال از تلخڪامے هستم که عمرے دراز عسل عسل می گوید و بے آنکه شیرینے آن را چشیده باشد ...بهار من در قرنطینهٔ خزان آذرماه محبوس است ... اما چرا من از بهار بیزارم ؟شاید احساس می ڪنم این زمین شاداب و پرنشاط به اشک شبانگاه من ریشخند میزند !بهار ! بے درد ترین فصل هاست . من ذره ذره آب میشوم و او روز به روز شڪوفاتر . من لحظه به لحظه از درد فراق ضجه زنانم و او ثانیه به ثانیه صداے قهقه اش بلندتر .مرا به حال خود بگذارید ... می خواهم امسال را نیز با یاد و خیال همدرد دیرین خویش ؛ فرزند پاییز ؛ نوروزے از جنس (نوسوز) آغاز ڪنم ...اردیبهشت بر همه ڪس شاد و خرم است آرے اردیبهشت ماست ؛ که اردے جهنم استمن غارغار ڪلاغ شوم بے ادعاے پاییزم را به آواز خوش متڪبرانهٔ هِزاران هَزار فصل بَهار ترجیح می دهم ... پاییز ازبے رغبتے هاست که رنگ خزان به خود گرفته ؛ فصل زیبای من پاییز ؛ با رنگ زردش به همگان فهماند :ڪه عشق آسان نمود اول ؛ ولے افتاد مشڪل ها ...( محمدحافظ عباس زاده چارے )
  • بابای زهرا

جشن تولد

۰۹
مرداد
زهرای بابا سلامدیشب جشن تولد داداشی بود. حتما خودت هم بودی چون حال خرابم می گفت که هستی.پارسال نتونستیم برات جشن خوبی بگیریم و قرار بود امسال با داداشی یک جشن درست و حسابی برای هر دو بگیریم. خدا نخواست و داغت به دلمون موند.ولی من دو تا شمع خریدم 2سالگی تو و 5 سالگی داداشی. مامانم یک کیک بزرگ و قشنگ درست کرد و اسم هر دو تاتون رو روی کیک نوشت. زهرای من! قرار بود ماه دیگه 2 ساله بشی ولی نشد که بشه. رفتنت داغی همیشگی شد رو دل ما."دادا" خیلی دلش ال نود طرح جدید می خواست گشتم ولی نبود. به جاش براش ماشینهایی که نداشت خریدم. البته به اسم تو گلم. گفتم زهرا دیده و شنیده که اینها رو دوست داری به خدا گفته خدا هم به یکی دستور داده اینها رو برات بخره و کادو بیاره! دخترم قطعا بودی و شنیدی و می خواستی برای داداشی هدیه بدی که خوشحالش کنی. همیشه می دیدم چقدر با خوشحالی "دادا" خوشحال میشی و برای ناراحتیش غصه می خوری و چهره قشنگت تو هم میره.بابایی! خیلی دوست داشتیم دیشب پیش ما می بودی هر چند بودی و ما نمی دیدیمت. دیشب شب جشن بود ولی کسی شادی نمی کرد فقط خوشحالی داداشی بود وقتی هدیه های تو رو گرفت.اصلا از دیدن لباس ها خوشحال نشد ولی وقتی دید چی براش فرستادی دقیقا همونهایی که تو اینترنت دیده بود ولی الکی گفته بودم برات نمی خرم خیلی خوشحال شد. برای همین بهش گفتم نمی خرم چون می خواستم باور کنه تو براش فرستادی. البته تو فرستاده بودی.اگه به خاطر تو نبود شاید هرگز اینها رو نمی خریدم براش.دیشب هم گذشت بی تو. شبهای دیگه هم می گذره بی تو ولی یادت هر لحظه  شب و روز با ماست. سخته نبودنت ولی چاره ای نیست برای ما. تو که جات خوبه و با فرشته هایی و با مادربزرگ اصلیت حضرت زهرا. جای ما بده که بی توایم و لحظه لحظه این جدایی عذابمون میده.باباجان یازده شهریور تولدته . اون روز چکار کنیم جشن بگیریم یا عزای فراقتدلتنگتبابادی
  • بابای زهرا