زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

نیستی که ببینی

شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹ ق.ظ

زهرا جان سلام امروز سومین روز است که به عشق تو آمده ام شمال و جای تو بین ما خیلی خالی است هر چند یادت دمی فراموش نمی شود و همه اش  "زهرا" حرف مجلس است اما چه فایده وقتی نیستی. هر طور بود پیش از غروب خودم را رساندم سرخاکت. بابا جان دلم داشت از سینه بیرون میزد.نمی توانستم دوریت را تحمل کنم.فردایش که تنهایی آمدم  بعدش نمی توانستم از جایم بلند شوم. دیگر پاهایم قدرت گذشته را ندارند.باید دست به زمین بگیرم .قلبم از دیروز انگار خالی شده و ضعفی شدید جایش را گرفته. چطور  قبول کنم تو زیر خاکی و من آن بالا. فکر رفتن خودم و مادرت را صدها بار کرده بودم اما تو هرگز. چطور پدری حتی جرات فکرکردن به این را بکند که دخترش عزیزش همه عشقش  بمیرد.کاش فقط مرگ بود. دیدم چطور به ستم جلوی چشمانم به آنی کشته شدی و پرپر شدی. بابا جان دل همه ما برایت تنگ شده است. نیستی که ببینی که شالیزارها همه سبز و پر شده اند. آن زمان که تو بودی تازه داشتند نشا می کردند.خیلی ها هم هنوز خزانه داشتند. اما الان همه جا یک دست سبز سبز است. شاید هم همین جایی و خودت بهتر از من از آن بالا بالاها داری اینجا را نگاه می کنی.ببین چقدر سبز است!من همیشه اینجا را دوست داشتم.خصوصا صبح ها که دماوند هم پیداست. پیش از این که تو بیایی اینجا مزرعه رویایی من بود.هنوز هم دوستش دارم. اما همه چیز به زیبایی قبل نیست. تو نیستی که ببینی. نمی دانم شاید تو هر روز این مناظر را می بینی. بدنت که اینجا به خاک این سرزمین سپرده شده شاید هم هر روز اینجاها می چرخی و چکمه هایی که  عید امسال "گلی" جونت برایت خرید می پوشی و تنهایی می روی سراغ "جوک جوک ها" و کلی با مرغ و خروس و اردکهای مادر بزرگ بازی می کنی!نمی دانم امروز سرخاکت بودی یا نه. بعد 50 روز و اندی آخر سنگ مزارت را گرفتم و نصب کردم.  شاید خدا اجازه داده بود و پیش ما بودی شاهد و ناظر همه چیز.  نمی دانی چقدر سخت است پدربزرگ خودش ملات گور(چقدر گفتن این کلمه سخت است) نوه اش را درست کند و پدر خودش سنگ را سر جایش بگذارد. اگر دنیا به روالش می بود باید جای ما عوض می شد و زمانی تو و برادرت و شوهرت! این کارها را برای ما می کردی اما داد از این دنیا بیداد از این دنیا خدا می کند هر چه دلش می خواهدهنوز کتیبه ات مانده که آیه های رویش عبرتی باشد برای مردم فراموشکار این دنیا و دیدن چهره معصوم در خاک رفته ات تذکری که هیچ کسی برای ماندن در هیچ زمانی مصون نیست. نمی دانم چرا این همه هشدار هست و هیچ گوش شنوایی نیست.عرضی نیست جز به ما سربزن  به لحظه ای دیدار در خوابت  هم خشنود می شویم. چشم انتظارمان نگذار!

  • بابای زهرا

بی احتیاطی

تصادف

زهرا

سوگواری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی