زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

تولدت مبارک

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۹ ق.ظ
زهرای بابا سلامدخترم تولدت مبارک باشه. اگر بودی می گفتیم ان شا الله صد و بیست ساله بشی. پیر بشی. ولی رفتی و غمت ما رو پیر کرد.یازدهم شهریور تو 2 ساله می شدی اگر پیش ما می بودی. هر چند الان هم پیش مایی و 2 ساله هم شدی. می بخشی که دیر به اینجا سر زدم چون سفر بودم.خودت که بهتر می دونی. بعدشم اومدیم سر خاکت. یک سره کوبیدم و اومدم تا رسیدم.باید هر طور شده سر خاکت حاضر می شدم دلتنگیهام آروم بشه.بابا جان! مادر جون و خاله ها و دختر خاله و ... پنج شنبه یک هفته پبشتراومده بودند سر خاکت.کیک تولد بریدند و شیرینی دادند. پیشواز تولدت بود و عیدغدیر. خودت که بهتر می دونی چقدر مردم میان پیشت به خاطر معصومیت و سیادتت از خدا حاجت می خوان. گاهی احساس می کنم این وقتها ما نباشیم بهتره. مردم احساس راحتی می کنند و با آرامش می تونند سرخاکت از خدا حاجت بخواهند.نه عید فطر، نه چهلم رفتنت، نه عید قربان و نه عید غدیر و نه روز تولدت  بالای سرخاکت بودم. هر بار به دلیلی.  وقتی همزمان سه جا باید بود چکار میشه کرد؟ تو می تونی هر جا اراده کنی بری ولی من نه بابایی. هنوز خستگی سفر تو بدنمه. دیگه نمی تونم مثل قدیما رانندگی کنم. روح که خسته باشه بدن زود خسته میشه عزیز بابا. مطمئنم تو همه این وقتها پیش ما بودی.پیش مادرجون و بی بی هم بودی. هر جا که دوست داشتی بودی. اگه عزیز خدا نبودی که تو رو از ما برای خودش نمی گرفت و این قدر بهت عزت نمی داد که اسباب برآورده شدن نیاز حاجتمندان باشی.نمی دونم چه حکمتی بود که این طوری پرکشیدی. قرار بود امسال  برای هردوتاییتون یک جشن تولد حسابی بگیریم آخه پارسال بعد تولد داداشی هر کسی یک جایی بود و تنهایی برات تولد گرفتیم. تنها بی بی بود و عمه. عمو و زن عمو و بچه ها بعدش رسیدند. خیلی حیف شد. بابا شرمنده توام که حتی برات یک جشن تولد حسابی هم نتونستم بگیرم.حیف.امسال روز تولدت خودت می دونی کجا بودیم. اون زهرا کوچولوی اونجا حسابی دلمو برده بود. چقدر ناز بود و چه مثل تو خانم بود و برای همه برادراش مجلس داری می کرد. خدانگهدارش باشه.بابا جان ما فراموشت نکردیم خودت می دونی. نمی شد هم عید غدیر پیش بی بی باشیم هم روز تولدت سرخاکت.  رسمه باید به بزرگتر سر زد.بابایی همه گله دارند چرا تو خوابشون نمیری ولی هر غریبه ای که یادت می کنه و دلش خسته هست به خوابش میری. نمی دونم چی بگم ولی می خوام بازم خواهش کنم  بازم به خواب داداشی برو.روز عید قربان خیلی خوشحالش کرده بودی. مامانی هم که اون چیزی که گفته بودی انجام داد ولی هنوز چشم انتظارته. به خواب مامانی هم برو. خیلی خوشحال میشه. منم دوست دارم بیای به خوابم. با فردا 4 ماه میشه که پرکشیدی و رفتی و دلمونوشکستی ولی ترجیح میدم "دادا" و مامانی خوشحال بشند. عمه و  بی بی هم خیلی دلتنگتند. نمی دونم اگه خدا اجازه میده همه اینها رو خوشحال کن.دلتنگت بابادی
  • بابای زهرا

نظرات (۱)

سلام
داشتم مطالبت رو می خوندم و عکسها و فیلم های دختر قشنگت رو نگاه می کردم و از صمیم قلبم ناراحت شدم
تا اینکه به روز تولدش رسیدم
اتفاقی متوجه شدم دخترت با من توی یک روز به دنیا اومده
منم متولد هفده شهریور 1359 هستم
مصطفی رسولی
اسمم رو سرچ کنی نوشته ها و اشعار من توی سایت شعر نو هستند
تاریخ تولدمم هست
وقتی دیدم تولدش با من توی یک روز بوده خیلی ناراحت تر شدم
خیلی دختر خوب و نازی داشتی
خدا رحمتش کنه
انشاالله پشیمون بشه و دوباره بگرده پیش شما
سعی کنید دوباره بچه دار بشین
من دعا می کنم خدا دوباره بهتون یه دختر خوب و زیبا ببخشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی