زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

چهار ماه گذشت

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ق.ظ
زهرای بابا سلامدختر نازم دیروز  چهار ماه گذشت از پرکشیدنت. چه زود باز هجدهم یک ماه دیگر آمد و ما تو را در کنارمان نداشتیم.  چه ساده به زبان می آید چهار ماه در حالی که هر روز روز اشک و ماتم ماست. هر لحظه چشمانمان هوای گریه دارد و هوای قلبمان طوفانی است. در عجبم که چطور توانستم طاقت بیاورم. این همه بی عاری!بابا جان! نگو که پیش خدایی و آنجا خیلی خوش می گذرد.آخر مگر ما دل نداشتیم. کاش بابا به قربان آن دست و پای کوچکت می رفت و سرش له می شد اما سر ناز تو نازنین دخترم این طور نمی شد. همه خانه را فرش کردیم که مبادا زمین بخوری و سرت طوری بشود اما خدا با ما چه کرد!در غیر باورترین شرایط  تو را از ما گرفت آن هم با ضریه یک ماشین و کوبیده شدن سرت به زمین و عبور بیرحمانه ماشین از روی سرت. آخر کجا باورمان می شد قرار است سرنوشتت این گونه باشدبابا جان! دلم از تو خالی می شود هر بار که یادت هجوم می آورد. انگار با قاشق از تو آن را بتراشند و فقط دیواره ای بماند که هر لحظه ممکن است از هم بپاشد. دیگر نایی حتی برای بلند شدن هم نمی ماند. نمی دانم این مصیبت بلا بود یا آزمایش هر چه بود و هست سخت است سخت تر از حد تصورچهار ماه گذشت بی خنده هایت، بی تو، با این غم بزرگ چه کنمسوگوارتبابادی
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۶/۱۹
  • ۲۲۴ نمایش
  • بابای زهرا

تصادف

جدایی

خندان

دادا

داداشی

زهرا سادات

شکوه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی