زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

دلتنگیهای یک پدر در فراق دختر20 ماهه اش

زهراسادات: دختر بابا

پدری که ناباورانه دختر عزیزش جلو چشمانش پرپر شد

بایگانی

چهار سال و ده ماه گذشت

پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۱، ۰۹:۱۰ ق.ظ

زهرای بابا سلام

 

 

ویدیوی زهراسادات

 

بالاخره رفتیم کربلا و برگشتیم. احتمالا همه جا با ما بودی چون "ماما"  همه جا به یادت بود و به نیابت از تو زیارت می کرد. همه جا گل سر و جورابت را به ضریح امام علی (ع) امام حسین (ع) حضرت ابوالفضل و... همه حرمهای متبرک می کشید. دوست داشت همه جا خاطرت پیشش زنده باشد.

احتمالا گریه های " دادا" را شب وداع با حرم امام حسین دیده باشی. آزادش گذاشته بودم به حال خودش باشد. نمی دانم این همه از جدا شدن امام حسین ناراحت بود یا تندیهای من هم بی تاثیر نبود! اشکهایش را که می دیدم خشم و غم زیادی با حرفهای مداح درونم فوران می کرد. همه اش صحنه های رفتن تو جلو چشمم ظاهر می شد و با خودم می گفتم چرا تو را برایم نجات ندادند.  خشم داشتم که چرا اینجا آمدم و آنچه انتظارش را داشتم به دست نیاوردم. چرا نتوانستم از لحظه لحظه بودن آنجا استفاده کنم. شاید هم همه غم و خشم فرو خورده ام در این سالها آن شب کنار حرم امام حسین فوران می کرد.  کربلا را دوست داشتم. با همه کهنگی و به هم ریختگی خیابانهای اطراف حرم  به محض ورود احساس کردم اینجا را دوست دارم، حتی بمانم و زندگی کنم!  دوست داشتم  فقط دور حرمها بگردم همان که می گویند دورت بگردم ولی نمی شود و باید برگشت به زندگی عادی.

حرم حضرت علی را هم دوست داشتم به محض ورود به حرم سرم پر از همهمه دوستان و آشنایان بود حتی دوستانی که الکی و محض تعارف گفته بودند دعایم کنید. ولی آخرین لحظات که از فاصله ای نه چندان دور با امام حرف زدم به نظر خودم باز هم کسی با من حرف زد. از درونم شنیدم . مهم نیست فلان آخوند و استاد بگوید نه این حرفها نیست. شنیدم که بعد این همه حرفهایم که ساکت و با دهان بسته به امام می گفتم کسی از درونم گفت: از پسرم حسین بخواه. و بعدش بود که همه شادمانه و مستانه سمت کربلا راه افتادیم. مهم نبود این حرمها در چه سرزمینی هستند. هر کدامشان سرزمینی بودند که در حریمشان از همه دنیا و اهل دنیا فارغ بودم.

امامزاده سید محمد که رفتیم فقط برای آن یکی دو نفری که خواسته بودند و یکی که نخواسته بود دعا برای بچه دار شدن و ازدواج کردم. می گویند بسیار مجرب است و خود امامزاده بسیار محبوب بین اهل آن منطقه هست و قسم به آن امامزاده حکم دادگاه و ریش سفید و... بین اهل محل دارد.

سامرا و کاظمین هم حکایتی بود . این همه عزیز یک جا!

زمان زود گذشت و برگشتیم.ولی با همه خوشی آن لحظات به محض پا گذاشتن روی خاک ایران انگار سبک شدم و نفسی راحت کشیدم. آن همه خفقان امنیتی و برخوردهای بعضا نامناسب که از تربیت کلی مردمش بود انگار فشاری نامحسوس روی وجودم وارد می کرد که به محض رسیدن به ایران یک باره پر کشید. حکایت این سفر هم گل است و خار کنارش.

بین الحرمین و گذر بین دو حرم  حالی داشت. دود و دم عراقی ها به کنار ولی سبکی خاصی داشت. خیلی سعی کردم آنچه دیده بودم را و نیت فهمش را داشتم آنجا ببینم ولی نشد. یا قسمتم نبود یا بود و من نفهمیدم. خودمانیم خیلی با امام حسین راحت بودم. پدر بزرگ ماست دیگر. الان مطمئنم آنجا که هستی خیلی به این اصالتت می نازی...مگه نه؟

حرم حضرت علی ابهتی داشت. باورم نمی شد این همه تاریخ  بزرگی مردانگی و غم و تنهایی و ... اینجا بدنش آرمیده است و بعد که می فهمی با همه اینها سالهای سال از ترس اهانت دشمنان حتی قبرش ناشناخته بوده است معنای تنهایی و ناسپاسی از جانب یک قوم را می فهمی... بگذریم

بابا جان دعا می کنم هر کس دلش از درون می سوزد زیارت امام حسین نصیبش شود که بسیار مهربان است بیشتر از هر چه مردم می گویند چه در واقع و چه به تعارف پیش هم و هر کس خواسته ای بزرگ دارد از امام حسین بگیرد. چه بهتر که از دستهای مهربانی بگیری که همیشه به اذن خدا بی منت و زحمت می بخشند. آمین

دوستدار یکی دخترم

"بابادی"

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی